استعاره و نمادها به شکل حیوانات، پرندگان و حشرات در مثنوی شیرین و خسرو
چکیده: در این مثنوی امیر خسرو علاوه بر پیروی از نظامی گنجوی، به تتبع پنچتنتر اشعار هم سروده است. آن بیت ها را خسرو طبق روش پنچتنتر داستانی نسروده بلکه درمطلب داستان پند و اندرز و ضرب المثل ها توسط حیوانات، پرندگان و حشرات تحریر کرده است. تخمینا تعداد آنها دویست و پنجاه می باشد. در این مقاله سعی شده است که استعداد امیر خسرو را بر زبان و استعاره ها نشان داده شود که در دستش مانند موم ذوب می گردد و او با آنها هر تصویری که می خواهد، ترسیم می کند
واژ ه های کلیدی: اسمای حیوانات،پرندگان و حشرات و پند ها و ضرب المثل ها
مقدمه: در ادبیات غنایی، یکی از موضوعات پر کاربرد پرداختن به وصف یار و معشوق به عناوین مختلف است، چه معشوق حقیقی و چه معنوی و زمینی باشد. در این شیوه ی شعرا و سخن پردازان برای بیان مقصود خودشان که عمدتا با اشاره و رمز صحبت نموده اند و بعض اوقات از اصطلاحات مختلف استفاده کرده اند و از این طریق خلق شیوه ی خاص خود را به وجود آورده اند. در آن آنها استعاره ها را نیز گنجانیده اند. طوطی هند نیز از این شیوه استفاده نموده و در مثنوی شیرین خسرو از حیوانات، پرندگان و حشرات مفصلا سخن پرداخته است. استعاره در مثنوی مذکور کار برد فراوانی دارد و به صورت های مختلف در شعر نمایان شده است. در میان عناوین گوناگون که برای آنها استعاره ها استفاده شده اند از جمله: یار،معشوق، جنگ، پند،عشق پرداختن. در این ها گاه به شکل یک کلمه یا یک ترکیب به کار برده شده اند
متن مقاله: در داستان عشقی امیر خسرو، شور جنون خسرو نسبت به شیرین و راز و نیاز آنها با ستارگان، نسیم سحر، شب های تاریک و جان بازی در راه عشق محبوب به خواننده آشکار می سازد. نام شیرین خواننده را تا کوه بیستون و جوی شیر می برد و صدای تیشه فرهاد که بر سنگ نقش شیرین می کند، به گوش می رسد. در آغاز مثنوی شیرین خسرو، امیر خسرو راجع به صفات دلیری پادشاه در واژه های حیوانات پرداخته است، می گوید
دلیری بود چون شیران بمستی چو بهرام فلک در چیره دست
بگرگان طنز کرده آن دلیری گهی شیری و گاهی شیر گیری (خسرو،41:1927)
بشکل آهو بدل شیر دلیرست نگیرند آهووش زیرا که شیرست (همان،45)
ز تیرش کز روش در خور ذره بود پلنگان را به پیشانی گره بود (همان،47)
کند غارت دلیری را دلیری برد شیری شکار را از چنگ شیری (همان،71)
چو تو خود هم بکار ملک فردی چه حاجت شیر را تعلیم مردی (همان،264)
وقتی شیرین و خسرو یک دیگر را می بینند، شیفته و فریفته می گردند. خسرو گفت که دارد می رود به روم ولی شیرین اصرار دارد که او مهمانش شود. در اینجا عشق آنها آغاز می گردد. خسرو اظهار وصل می کند ولی شیرین حاضر نمی شود. آن منظر را خسرو چنین ترسیم نموده است
مگس جلاب شیرین را بود قید چه شیرینم که عنقا کرده ام صید (همان،50)
بقطره که رسد در پایه پر شور سلیمان که خزد در خانۀ مور
مرا کاریست اینجا بوم در بوم همای خویش خواهم راند تا روم (همان،51)
چو در شست خودم بستی چو ماهی کشان می بر بهر جانب که خواهی (همان،52)
چنان دراج و مرغ از سوز بگریست که آتش ز اشک شان می مرد و می زیست (همان،53)
ببوی گل همی خورد از درون خار بیاد گنج می پیچید چون مار (همان،54)
اظهار عشق خسرو به شیرین را امیر خسرو در اشعار زیر بیان کرده است
نه من آن آهوم کز راه مستی چو خوک و سگ کنم شهوت پرستی (همان،59)
مگس گر جان کند در جام جلاب به از گربه است در دکان قصاب (همان،90)
چو مرغی خرمنی بیند بهر گام بیک دانه دلش که گیرد آرام
چرا گل دامن از بلبل نچیند که هر دم بر گل دیگر نشیند (همان،92)
نه کم گردد مگس را ذوق جلاب نه ماهی زنده داند بود بی آب (همان،94)
شیرین به خسرو پاسخ می دهد، می گوید
که شیر افگن غزالی بوده ام مست بسی ناوک زنان را برده از دست
فتاد آهو کش را سوی من رای بیک تیر خدنگم دوخت بر جای (همان،86)
در مجلس خسرو، خواننده بنام شکر غزل می خواند و در آن چنین اظهار می کند
سزای کام هر کس نیست هر چیز نه سگ خرما خورد نه گربه گشنیز
شکار صید گنجشک آمد انجیر بمیرد چون ز سگ پستان خورد شیر
چو سگ در کوچه دندان خای باشد برو زن بانگ تا بر جای باشد
مگس چندان که جست از کنج دیوار نرست از عنکبوتان آخرکار (همان،108)
خواننده شکر فریفته ی خسرو می گردد و با او ازدواج می کند و خسرو او را به خابگاه می برد . این وضعیت را خسرو در این بیت ها تذکر داده است
چو مرغی بیضه را زیر پر آورد بهمت، مرده را جان در بر آورد (همان،111)
ملک در پرده با دلدار بنشست بتارج شکر شد طوطی مست
درو پیچد چون گل در گیاهی غلط کردم که در گنج اژدهایی
بگنج انداخت مارش مهرۀ خویش صدف بستد ز باران بهرۀ خویش (همان،112)
طرف دیگر فرهاد عاشق شیرین می شود و برای وصالش گریه و زاری به راه می اندازد و در دشت و کوه پرسه می زند. حالتش را خسرو به الفاظ موثر بیان نموده است. می گوید
بر آوردی چو آه صبحگاهی گرفتی آتش اندر مرغ و ماهی
چو مرغ تشنه کابی بیند از دام نه آن یابد نه بی آن گیرد آرام
گهی نقش پلنگ از گریه شستی گه از خرگوش خوابی وام جست (همان،123)
گهی اشک گوزنان پاک کردی ز بهر زهر غم تریاک کردی
تن مردم چو شد ز آلودگی پاک پلنگش آهویست و زهر تریاک
بقمری ماجرای راز گفتی غم دل پیش بلبل باز گفتی
بیفشاندی غبار هدهد از تاج بخاریدی بناخن پشت دراج
حرام کبک یاد آوردی از یار بگریه غرق خون گشتی چو منقار
ز عشق رنگ آن زلف خمیده نشاندی زاغ را بالای دیده (همان،124)
وقتی خسرو آگاهی عشق شیرین و خسرو دریافت می کند. او عتاب نامه به شیرین می فرستد و در آن به زبان سخت طعن و لعن می پردازد که نباید شیرین با او چنین رفتاری کند. این مناظره را خسرو با ضرب المثل های حیوانات توصیف نموده است
کند یک ماده را ده خوک در زیر نباشد ماده شیری را دو نر شیر (همان،127)
ز دست شب دهد چون روز را جام نهد خفاش و بومش بیوفا نام
دگر پوشد رخ روز از شب تار خروس و زاغ خوانندش جفاکار
ز بهر چشم زاغ و طعنۀ بوم تواند شد ز خوی خویش معصوم (همان،128)
کند اقطاع مرغی لابد این باغ که هم بومش بود و هم خانه هم زاغ
ز ابلق کرۀ ادهم نیاید که مار پیه مار پیه زاید (همان،129)
مگس را خورد با جلاب نتوان خسک در زیر پهلو خواب نتوان (همان،132)
جوان مردان چو پیش آرند خوانی سگی را نیز بخشند استخوانی (همان،134)
پس از خواندن عتاب نامۀ خسرو، شیرین هم عتاب نامه به خسرو می فرستد و او را متهم می کند که او خود با شیرین بیوفایی کرده است و در این خصوص خسرو را سرزنش می کند. در این عتاب نامه، امیر خسرو تمام مهارت خودش را به نمایش گذاشته اظهار دارد
اگر ماریست اندر فرجۀ سنگ دگر موریست اندر رخنۀ تنگ
اگر در گرد کوهستان پلنگیست دگر در گردش دریا نهنگیست
دگر مرغیست اندر مرغزاری دگر هست آهویی در لاله زاری
ز هر جنس آنکه حیوان نام دارد همه با جنس خود آرام دارد (همان،141)
از این به بعد شیرین وفاداری و سر نوشت خودش را نشان می دهد. می گوید
هما آسا بعزلت روی کردم به تنهایی چو عنقا خوی کردم (همان،141)
به وقت مردن فرهاد در عشق شیرین، خسرو حالت فرهاد را چنین توصیف می کند
چو دیو دوزخ از عفریت رویی چو زاغ کهنه از بسیار گویی (همان،151)
سگی سگ چهره با خوی پلنگان خری خر زهره نام او خرگان (همان، 152)
بطی کان دیده باشد جوی گلشن که آب خوش خورد از حوض گلخن (همان، 156)
بس آهو کو بکشت افتاد شب گیر جوی ناخورده خورد اندر جگر تیر (همان،155)
پیر زنی که ندیمۀ شیرین بود و او شکر را کشته بود. در مورد صفات سیرتش خسرو می گوید
فریب انگریزی از گیرای گفت که کردی پشه و سیمرغ را جفت (همان،159)
بچاره ره در ایوان شکر کرد چو موری کو بخوزستان گذر کرد (همان، 160)
گمان بر اعتمادش بسته بیمار کبوتر نازک و شاهین ستمکار (همان،163)
چو نیم انجیر باشد قوت زاغی همان قوتش شود سوزنده داغی (همان،165)
وقتی ندیمۀ شیرین شکر را می کشد. تصویر آن منظر را خسرو چنین ترسیم می کشد
یکی دان عشق در موران و پیلان بآتش در چه عود و چه مغیلان (همان،170)
بریده تیغ شب از کینه خواهی گلوی بلبلان صبحگاهی
خروسان را بگاه بانگ و تکبیر خمیر پیر زن گشته گلو گیر
جهان چون اژدهایی پیچ در پیچ بجز دود سیه گردش دگر هیچ (همان،171)
شکر از پیر زن استدعا می کند که او را نکشد. در این مورد خسرو اشعار زیر را سروده است
همی نالید کای شب چند ازین داغ همای را مکش درچنگل زاغ (همان،172)
مگر شد بسته مرغ صبح را کام که بانگی بر نمی آرد بهنگام (همان، 173)
بآهی کز سر شوری بر آید بخاری کز سر گوری بر آید (همان،175)
خسرو پس از مردن فرهاد، پیش شیرین می رود و او را رام می کند تا برای ازدواج با او راضی بگردد. امیر خسرو این چگونگی را در این بیت ها اظهار نموده است
ز آسیب صبا در جلوه شد باغ بغارت داد بلبل خانۀ زاغ (همان،177)
نخست از گشت کرد آهنگ نخچیر فرود آورد صد مرغی بیک تیر
در آمد چنگل شاهین بتاراج نه تیهو ماند در صحرا نه دراج
ره بط بار تیز آهنگ میزد برقص کبک شاهین چنگ میرد
ملک هر سو که مرکب راند حالی زمین از گور و آهو کرد خالی (همان،178)
خسرو راجع به روابط با فرهاد به شیرین می گوید که
بسا توشه که مهمان سوخت زان دود سگ همسایه با انبانش بر بود (همان،189)
چو خواهی پشه را بشکنی بیش طپانچه خود زنی بر گردن خویش (همان،190)
شیرین در مورد سوالات بالا پاسخ می دهد
من آن طاوس رنگینم درین باغ که دود دل سیاهم کرد چون زاغ (همان،191)
همای کش به پستی رغبت آید قفای ماکیانش خورد باید
مبادا ناکسان را کامرانی که دشوارست با سگ زندگانی
مخوان سوی به شم زین خرابی که با ماهی نسازد مرغ آبی (همان،192)
رسد طاوس را در شهر دراج که از دم چتر سازد بر سر تاج (همان،193)
خسرو برای رام کردن شیرین دلالت می آورد و به او نامه می فرستد و در آن اظهار دلسوزی می کند
چو خسرو دید کان آهو سر مست نخواهد داد شیر شرزه را دست (همان،193)
کبوتر خوش پرد بر چرخ نیلی ولی شاهینش زیر آرد بیلی (همان،195)
ببازی گاه کبکان گاه بازی کلنگان را نزیبد پا درازی
چو گیرد چشمۀ خور شام تا روم در آن چشمه حواصل که شود بوم (همان،196)
تویی آن شیر گیر اندر تگ خویش بس آهو گیر گشتی از سگ خویش (همان،201)
من آیم بر درت ناخوانده هر بار بسان گوسفندان علف خوار (همان،202)
خسرو در قلب شیرین جا پیدا می کند و شیرین رضایت خود می دهد و درد دل خود را چنین اظهار دارد
درین تلخی چنان شد جوی شیرین که می ناید مگس هم سوی شیرین
کجا جوید مگس را اندرین غار تنیده عنکبوتانش بدیوار
درین گوشه من از بس تنگ قوتی چو دیده در نقاب عنکبوتی (همان،197)
تن من استخوان شد ز آرزویت که سوی من سگی نامد ز کویت (همان،198)
هنوزم گیسوان شوریده کارند هنوزم آهوان مردم شکارند (همان،199)
چه در خورد تو این زندان پر شور کجا گنجد سلیمان در بن مور (همان،204)
پلنگ آسا کشم چون گور در زیر کله همچون زن از ناخن کند شیر (همان،205)
چو شیر ماده کرد از زلف زنحیر کند گلگونه لیک از خون نخچیر (همان،206)
شیرین و خسرو ازدواج می کنند . امیر خسرو تصویر پس از عروسی را چنین ترسیم نموده است
پریدند همه مرغان دمساز تذروی ماند بس در چنگل باز (همان،240)
خضر سیراب گشت اندر سیاهی چکید آب حیات از کام ماهی
مگر شه خضر بود و شب سیاهی که در آب حیات افگند ماهی (همان،241)
بیک گل بانگ مرغ صبح گاهی ز خواب خوش بر آمد مرغ و ماهی (همان،242)
حکایت کشتن خسرو را به دست پسرش بنام شیرویه، امیر خسرو توسط حیوانات و پرندگان به شیوه ی موثر پرداخته است
شبان کاهنگ خفتن شد صوابش صدای گرگ باشد بانگ خوابش (همان،270)
ملک پنهان ازیشان شد در آن باغ شد آن شاهین بمیان خانۀ زاغ (همان،273)
چو در زنجیر آهن بسته شد شیر زبان بگشاد شیرویه چو شمشیر (همان،274)
پلنگی همچو مرگ اندر بناگوش پس آنگه غافلان در خواب خوگوش (همان،277)
چو اندر حقۀ گرم اوفتد مور شود تفسیده هر سو کاورد زور (همان،278)
مبادا کاید این طوطی گرفتار که بربایند زاغانش بمنقار (همان،281)
چو سگ دزدد ز دیگ خواجه ماهی سیه رویی دهد بر وی گواهی
دگر بر ماه بندی تهمت سلخ که از زهر مگس حلوا شود تلخ (همان، 282)
مگو کین زاغ نو لال گرم کاراند که مرغان دلم عنقا شکاراند
بر آید گربه بیدار چه چالاک هم آخر خورد گنجشکان کند پاک (همان،283)
خسرو در اتمام مثنوی شیرین خسرو در تعریف و تمجید از استاد نظامی گنجوی به شکل استعاره ی حیوانات اشعار می سراید
نظامی کاب حیوان ریخت از حرف همه عمرش در آن سرمایه شد صرف
دلی ترسیدم از گل خندۀ باغ که دانم رقص کبک از جستن زاغ
تگ تیزی بود با گاو نیلی کشد چون بوم، بلبل را ز سیلی
تو ای بلبل چو بخرامی درین باغ بهر لختی نگیری نکته بر زاغ (همان284)
در سراسر متن شیرین خسرو، امیر خسرو به مناسبت مطالب، پند و اندرز هم به وسیله ی حیوانات و پرندگان ثبت نموده است. چند تا نمونه از آنها در اینجا نقل می شوند
چو بازان شو بکم گویی فسانه مگو بسیار چون گنجشک خانه (همان،27)
بخوابند ابلهان منکر هوش بخفتن باز باشد چشم خرگوش (همان،30)
نداری گر ز عشق گربۀ سوز وفاداری ز سگ باری بیاموز (همان،32)
چوشیران در شکار انداز مستی چو خوک و سگ مکن شهوت پرستی (همان،35)
نه کمتر ز آن سگی کز مهربانی بود بر منعم خود پاسبانی
چو پیلان باش پیشانی گشاده نه چون موران گز بر سینه داده
چو نتوان رفتنی را داشت دربند گره بستن چو موران بر شکم چند (همان،38)
قبل از آغاز داستان شیرین خسرو، امیر خسرو چند تا ضرب المثل ها را به شکل حیوانات، پرندگان و حشرات تذکر داده است. بعضی از آنها در اینجا ثبت می شوند
برنجند ابلهان از هوشمندان که سگ را سگ تواند خورد دندان (همان،25)
زند صد قهقهه کبک اندرین باغ که با طاوس رقاصی کند زاغ (همان،26)
چو دهقان سر زخفتن بر نیارد همه خرمن بگنجشکان سپارد (همان،30)
سزای کام هر کس نیست هر چیز نه سگ خرما خورد نه گربه گشنیز (همان،107)
نتیجه گیری: از اشعاری که نقل شده اند، واضح است که امیر خسرو استعاره هایی را به شکل حیوانات، پرندگان و حشرات به کثرت به کار برده است و به وسیله ی آنها معنای زیبایی، عداوت، جنگ، دسیسه،عشق بازی و پند ها را ابراز می نماید. این نشانگر مهارت تام امیر خسرو بر استعاره ها می باشد
کتابنامه
خسرو،امیر دیوان کامل امیر خسرو،بتصحیح سعید نفیسی، باهتمام م. درویش، انتشارات جاویدان، تهران،1343
خسرو،امیر شیرین و خسرو، باهتمام محمد مقتدی خان شروانی،علی گر،1927م
خسرو، امیر مجلس امیر خسرو بلخی،ناشر وزارت اطلاعات و کاتور،ک